من با دوستای بسیار نزدیکم وقتی که از عکاسی تازه برگشته بودم راستی اولین بار بود که منو بردن عکاسی و یه عکس خوشگل ازم گرفتن ناگفته نماند که آقای عکاس چون بلد نبود یه ۱۰ تائی ازم عکس گرفت ویلا میدونین که من اصلان جلوی دوربین تکون نخوردم و بی حرکت بودم تا ۱۰ تا عکس ازم بگیران
Saturday, 18 December 2010

بلاخره نوبت وبلاگ من شد ، ببین مامانی خیلی دیر به دیر مینویسی ها !!! الان دیگه شده هشت ماه و نیمم یه پرستاره جدید برام امده و مامان بزرگم هم پیشمه همه اینا دارن روی قسمت آموزشی من کار میکنن !!! نتیجه این شده که مهمتر از همه رقص یاد گرفتم و با خرم که توی عکس میبینین میرقصم !!! الان دیگه لبه های تختم رو میگیرم و وایمیستم والی هنوز بوس کردن و دست زدن رو خوب یاد نگرفتم وای چقدر از آدم کار میکشن
Monday, 29 November 2010
مامانم بالاخره نشست پای وبلاگ من و تصمیم گرفت ۲ کلمه بنویسه چه عجب مامان خانوم یاد ما کردی !!! تقریبن ۲ هفته است از ایران برگشتیم و من حسابی فضول شدم. ایران خیلی خوبه آخه میدونین یه عالمه آدم بامن بازی میکنن و نازمو میکشن!!!هوا یه کمی سرد بود و مامان موفق شد همه لباسهای پشمی رو که برام خریده بود تنم کنه و باهاشون پز بده (تقریبن روزی دو لباس) برای یک هفته ای که ایران بودیم . راستی از پسر عمه ام سپهر بگم که خیلی شیطون شده و باید حسابی ازش یاد بگیرم
Sunday, 17 October 2010
Tuesday, 14 September 2010
Monday, 6 September 2010
Monday, 23 August 2010
Thursday, 10 June 2010
Friday, 28 May 2010
Friday, 21 May 2010
Subscribe to:
Comments (Atom)




