Saturday 18 December 2010


من با دوستای بسیار نزدیکم وقتی که از عکاسی تازه برگشته بودم راستی اولین بار بود که منو بردن عکاسی و یه عکس خوشگل ازم گرفتن ناگفته نماند که آقای عکاس چون بلد نبود یه ۱۰ تائی ازم عکس گرفت ویلا میدونین که من اصلان جلوی دوربین تکون نخوردم و بی حرکت بودم تا ۱۰ تا عکس ازم بگیران

گاهی مامان به هر کاری دست میزنه تا منو بخوابونه حالا اینکه موفق میشه یا نه بماند!!! اینجا طفلک داره سعی میکنه برام کتاب کاتر پیلار گرسنه بخونه اما حواسش نیست که من با دیدن عکس خوراکیها بیشتر به هیجان میام و خواب از سرم میپره

بلاخره نوبت وبلاگ من شد ، ببین مامانی خیلی دیر به دیر مینویسی ها !!! الان دیگه شده هشت ماه و نیمم یه پرستاره جدید برام امده و مامان بزرگم هم پیشمه همه اینا دارن روی قسمت آموزشی من کار میکنن !!! نتیجه این شده که مهمتر از همه رقص یاد گرفتم و با خرم که توی عکس میبینین میرقصم !!! الان دیگه لبه های تختم رو میگیرم و وایمیستم والی هنوز بوس کردن و دست زدن رو خوب یاد نگرفتم وای چقدر از آدم کار میکشن