Tuesday, 12 February 2013

این روزا شروع کردم به قصه گفتن ! از روی یه کتاب قصه که خاله شکوه داده برای مامان اینا اینجوری قصه میگم " یه زور شنگول و منگول و حبه انگور بوووود...." وچند تا قصه سفید برفی و شنل قرمزی رو هم بهش میچسبونم...گاهی هم بلند بلند برای خودم قصه میگم که خوابم ببره

Friday, 8 February 2013

شرمنده این عکس هم مال سپتامبر وقدیمی ولی چون عکس خوبی شده مامان برام گذاشت تو بلاگم اینو توی پاریس با پیانوی دختر عمو ماندانا گرفتیم

این عکس مال اکتبره که از طرف مدرسه مارو برده بودن کتابخونه
خوب به نظر میرسه باز مامانی داره با کلی تاخیر برام مینویسه ! اشکال نداره خوب تنبله دیگه!!! الان دیگه من شعر آقا خرگوشه رو کامل میخونم وتازه شعر "توی ده شلمرود  حسنی تک و تنها بود" رو نیمه نصفه یاد گرفتم وچند شب پیش پا شدم با گریه که حسنی صورتش کثیفه و کسی باهاش بازی نمیکنه! مامانم اینا غش کرده بودن خنده...البته لازم به توضیحه که به زبان شیرین نروژی مسلط شدم و به نظر میاد گاهی مامانم حسودی میکنه:) راستی برای تعطیلات کریسمس رفتیم سوۀد پیش خاله شکوه که خیلی خوش گذشت براتون به زودی عکس میذارم